مهزیار عزیز مامهزیار عزیز ما، تا این لحظه: 19 سال و 9 ماه و 27 روز سن داره
دونه سیب ما سامیاردونه سیب ما سامیار، تا این لحظه: 9 سال و 3 ماه و 9 روز سن داره
محفل عاشقانه ما محفل عاشقانه ما ، تا این لحظه: 22 سال و 4 ماه و 26 روز سن داره
بابا محمدبابا محمد، تا این لحظه: 50 سال و 3 ماه و 5 روز سن داره
مامان مهرنوشمامان مهرنوش، تا این لحظه: 44 سال و 9 ماه و 6 روز سن داره

دنیای مهزیار مامان

هفته ی سوم دی ماه

هزاران درود همونطور که می دونید سر ما این روزها حسابی شلوغ. هرشب خونه مادرشوهرم هستیم و به عروس خانم کمک می کنیم . البته کاری زیادی از دست ما برنمیاد ولی خوب تا اونجایی که بتونیم همکاری می کنیم. مهزیار طبق هفته های پیش چهارشنبه و پنج شنبه رو خونه مادربزرگش موند تا پیش عمه جون باشه که خدا براش خواست و عمه مریم هم شب موند خونه مامانش و مهزیار حسابی با پسر عمه اش و البته آیلین دختر یه عمه دیگش حسابی بازی کرد. مهزیار هفته پیش دوتا امتحان داشت امتحان دیکته و بنویسیم که هردوشون میگه عالی دادم که امیدوارم همینطور باشه چون حسابی شیطون و بی دقت شده گل پسر من. اتقاق جالب هفته گذشته این بود که مهزیار تا رسید خونه مادربزرگش زنگ زد به من ...
25 دی 1391

این روزهای ما

    سلام سلام صدتا سلام این روزها من و مهزیار حسابی گرفتاریم اما از نوع خوبش . مهزیار درگیر درس و من و باباش هم در فکر جابجایی البته جابجایی خونه. به لطف خدای مهربون و بزرگ تونستیم چندمتری بزرگترش کنیم. دومین مشغولیت ما عروسی عمه مهزیار که اونم به همین زودی هاست و ما حسابی درگیریم چه درگیری خوبی   مهزیار هم که امتحان هاش شروع شده و باید حسابی درس بخونه  اما اصلا براش مهم نیست . بچه های این دوره که نمره ندارند اصلا نگرانی هم ندارند. مهزیار به بهونه ای اینکه امتحان داره و دوست داره پیش من باشه تا امتحاناشو خوب بده دو شب کنار من می خوابه و منم تا وقتی بیدار ازش جدول ضرب می پرسم   بابایی هم که چو...
17 دی 1391

سال نو میلادی مبارک

    کریسمس ۲۰۱۳ مبارک میلاد پیام آور توحید صلح و مهربانی سمبل صبر و شکیبایی پیامبر اولوالعزم حضرت عیسی مسیح (علیه السلام) بر تمامی موحدین جهان تهنیت باد . . .   (( سلام دوستان گل ببخشید نبودم هم حالم خوب نبود و یک روز مدرسه نرفتم  هم مامانی حسابی مشغول بود و فرصت نکرد بیاد و خاطرات منو بنویس . از ۱۸ دی هم امتحان های من شروع میشه و حسابی درگیر درس میشم اما فراموشتون نمی کنم. )) ...
13 دی 1391

تولد یک سالگی وبلاگ من

(( سبز ترین خاطرات ازآن کسانیست که ، در ذهنمان عاشقانه دوستشان داریم )) تولدت مبارک   سلام به همه دوستان گل و عزیزم ، نمیدونم میدونید یا نه ولی بهتره که بدونید وبلاگ من ۱ ساله شد. یک سال از شروع آشنایی من با بلاگفا و همین طور وبلاگ نویسی می گذره. خیلی خوشحالم که خاطرات یک سال از روزهای خوب کودکی رو اینجا بودم و با شما دوستان خوبم گذروندم ، امیدوارم سال های دیگه هم با روزها و خاطرات خوب در کنار هم  باشیم . از همه دوستانی که با نظراتشون منو برای ادامه این کار دلگرم و مصمم کردند، ممنونم . امیدوارم روزهای زیبای زندگیتون هزاران برابر بشه و به همه ی آرزوهای قشنگتون برسید.  ...
5 دی 1391

مهزیار و یلدای 1391

سلام دوستان عزیزم . خوب هسنید ، امیدوارم شب یلدا به همگی خوش گذشته باشه و زمستان خیلی خوبی پیش رو داشته باشید.    ۱۳۹۱/۹/۳۰روز ۵ شنبه:  من و بابایی خونه بودیم و من فقط بازی کردم تا مامانی از سرکار آمد مامان زودتر برگشت و مرخصی ساعتی گرفته بود.البته بابایی انارها رو دون کرده بودو مامانی هم مشغول درست کردن ژله شد و از راه دور هم منو به انجام دادن تکالیف تشویق می کرد. در کنار هم ناهار خوردیم و من بازم تکالیفم رو انجام دادم ساعت ۲ دوش گرفتم و آماده شدم برای رفتن به تولد دوست عزیزم نریمان. ساعت ۳:۳۰ مامان و بابا منو بردن تولد و من تا ساعت ۸ تولد بودم . خیلی خوش گذشت .اما بچه ها همش میگفتن امشب آ...
3 دی 1391

سالگرد ازدواج مامان و بابا و شب یلدا

  یازده سال از با هم بودنتان گذشته و هشت سال از با هم بودنمان،  و من هروز بیش از پیش به این راز پی میبرم که شما خلق شده اید  برای هم و برای  من، تا زیباترین زندگی را با هم بسازیم.     (( پدر و مادر عزیزم سالروز ازدواجتان مبارک)) روی گل شما به سرخی انار ، شب شما به شیرینی هندوانه ، خنده تون مانند پسته و عمرتون به بلندی یلدا . شب یلدا مبارک مهزیار در ۳ سالگی- شب یلدای سال ۱۳۸۶ ...
30 آذر 1391

هفته چهارم آذرماه و جشن شب یلدای مدرسه

هموطنان و دوستان عزیز هزاران درود روزهای شنبه و یکشنبه در  هفته چهارم آذرماه با امتحان شروع شد. توی این روزها فقط سرماخوردگی مامانی منو خیلی ناراحت کرده بود البته هم من و هم بابایی رو . چون وقتی مامان حال نداشته باشه با اینکه سعی میکنه نظم و برنامه های خونه تغییر نکنه بازم خونه  انگار مثل همیشه نیست. بابایی مامانی رو برد دکتر و دکتر براش سه روز استراحت نوشت ولی مامانی فقط دوشنبه رو استراحت کرد . البته بابایی خیلی مواظب مامان بود . براش آب میوه می گرفت اجازه نمی داد کاری انجام بده روزی که مرخصی بود ازش قول گرفت آشپزی نکنه و براش غذا گرفت و آورد . منم اینجور وقتا میگم بابایی من فکر میکنم تو مامانی رو بیشتر من دوست داری؟؟؟!!! &nb...
29 آذر 1391

مهزیار و هفته سوم آذرماه91

روز خوش دوستان عزیزم هفته ای که گذشت من مشغول درس خواندن بودم. توی این هفته تقسیم رو یاد گرفتیم .خیلی جالب و خوب ومن حسابی با حل مساله هاش لذت می برم . ضرب هم تا خانه ی 5 یاد گرفتیم.و همینطور تقسیم رو. امتحان دیکته، جدول ضرب و علوم  و بنویسیم هم داشتیم که من همشون رو خوب دادم. روز یکشنبه۱۹/۹/۹۱ : مانند همه ی روزهای یکشنبه بود و چون شنبه هم تعطیل بود خانم یه یادآوری مطالب هفته پیش رو داشتیم تا خانم درس جدید رو بده. روز دوشنبه 20/9/91: کلاس تقویتی داشتم که بابایی اومد دنبالم  توی کلاس خانممون چندتا سوال نکته ای از ریاضی پرسید که کسی بلد نبود و من جواب دادم. البته خانم روغنی این نکته ها رو به ما یاد داده و مامانی ه...
25 آذر 1391

مهزیار و هفته دوم آذرماه91

درود  بر شما عزیزان دوستان عزیز هفته گذشته روزهاش دقیق مثل هفته پیش بود، درس و مشق و امتحان و همچنین آزمایش های درس علوم درباره ی گیاهان. در مورد  نوع ریشه های گیاهان، انواع برگ ها ، شکل و رنگ شون، تعداد گلبرگ ها و دانه ها بود که خیلی دوست دارم و اصلا خسته نمی شم . دوشنبه ها هم که کلاس تقویتی دارم و تا ساعت 3:15 مدرسه هستم . روز سه شنبه 14/9 تولد نیکان پسر خاله ام بود که 18 ساله شد و من با دادن یک پیام  تبریک گفتم . چون نیکان امسال کنکور داره و برنامه کلاس ها و درسش فشرده  هست مراسم جشن تولدش موکول شد به روز 5 شنبه 16/9/91 که اول رفتیم خونه خاله اینا و مراسم تولد برگزار شد و برای شام رفتیم رستوران  نوید که تازه ...
21 آذر 1391